بر نا رفیقان شرم باد.
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهایست
ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشایست
رفیقان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان بردند که همدردند
اگر به مقام وثروت رسیدی مست نگشتی مردی
اگر به فقر وذلت رسیدی خوار نگشتی مردی
مردی نبود فتاده ای را پای زدن
گر دست فتاده ای گرفتی مردی
طعنه بر خواری من ای گل بی خوار مزن
من به پای تو نشستم که چنین خوار شدم
خوار منبع
درباره این سایت