به مجنون گفت روزی ساربانی
چرا
بیهوده در صحرا روانی
اگر با لیلی ات باشد سر و کار
بود آن بی وفا با دیگران یار
خم زلفش به دست دیگران است
تو را بیهوده در صحرا روان است
ز حرف ساربان مجنون براشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
درخت بی ثمر هر کس نشاند
دوای درد مجنون را چه داند
میان عاشق و معشوق رمزیست
چه داند آن که اشتر می چراند
♡
مجنون منبع
درباره این سایت