سهم من از زندگانی هیچ بود
دل به هر کس خوش نمودم پوچ بود
رنج غربت به تن خسته نشست
درد تنهایی عمرم راشکست
روزگارم برخلاف آرزوهایم گذشت
یک شبی عاشق شدم سالها پشیمانی گذشت
سرگذشت دیگران عبرت نشد
خود شدم عبرت برای دیگران
روزگاری را گذراندیم که روزگار خوشمان آید.
افسوس روزگاری که گذراندیم روزگار خوشمان بود.
تنها تر از چراغ گورستان
منم
تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست
رفیقان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردند که همدردند
روزگار خوشمان منبع
درباره این سایت