به مجنون گفت روزی ساربانی

چرا

بیهوده در صحرا روانی

 

اگر با لیلی ات باشد سر و کار

  بود آن بی وفا با دیگران یار

خم  زلفش به دست دیگران است 

 تو را بیهوده در صحرا روان است

ز حرف ساربان مجنون براشفت

در آن آشفتگی خندان شد و گفت

درخت بی ثمر هر کس نشاند

  دوای درد مجنون را چه داند

میان عاشق و معشوق رمزیست 

 چه داند آن که اشتر می چراند


بیا مادر کفن پوشان به جسم پر گناه من

 مرا آهسته خاکم کن توای تنها پناه من

مکن از مرگ من زاری برو آهسته خواب امشب

دگر تیغ من از امشب نمیسازد تنی را چاک  

به هنگام سیه مستی نمیسازم تورا من خوار

تو شادی کن به مرگ من که من شادم

تو مرغت از قفس جسته ولی گاهی بکن یادم

  


سهم من از زندگانی هیچ بود

دل به هر کس خوش نمودم پوچ بود

رنج غربت به تن خسته نشست

درد تنهایی عمرم راشکست

روزگارم برخلاف آرزوهایم گذشت

یک شبی عاشق شدم سالها پشیمانی گذشت

سرگذشت دیگران عبرت نشد

خود شدم عبرت برای دیگران

روزگاری را گذراندیم که روزگار خوشمان آید.

افسوس روزگاری که گذراندیم روزگار خوشمان بود.

 

 

تنها تر از چراغ گورستان

منم 

تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست

 

 

رفیقان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردند

همه خود درد من بودند گمان کردند که همدردند


 به گورستان گذر کردم کما بیش 

 بدیدم قبر دولتمند و درویش

 نه درویش بی کفن مرد

نه دولتمند برد یک کفن بیش

♧♧♧

 

 گرچه در شطرنج عشقت شاه عشقم کیش شد

 باختم اما فراموشم نکن

♧♧♧

 

 او مظهرعشق بودو من مظهر ننگ

 وقتی که فشردمش . به اغوشم تنگ

 لرزید دلش. شکست و نالید

:آخ

 ای شیشه چه میکنی تو در بستر سنگ

♧♧♧

 

 گل سرخی به او دادم . گل زردی به من داد

  برای یک لحظه نا تمام قلبم از تپش افتاد  

 با تعجب پرسیدم:مگر از من متنفری

 گفت نه

  باور کن نه. ولی چون تو را دوست دارم

 نمیخواهم پس از انکه کام از من گرفتی

برای پیدا کردن گل زردی زحمتی به خود همرار کنی

♤♤♤


 عاشق هرکس شدم او شد نصيب ديگري

دل به هرکس دادم او هم زد به قلبم خنجري

 من سخاوت ديده ام دل را به هرکس مي دهم شرم دارم پس بگيرم آنچه را بخشيده ام

ازکسي که دوستش داري ساده دست نکش شايد ديگه هيچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشي از کسي هم که دوستت داره بي تفاوت عبورنکن چون شايد هيچ وقت هيچ کس تورو مثل اون دوست نداشته باشه

 

زدم فرياد خدايا اين چه رسميست

رفيقان را ز یکدیگر جدا کردن هنر نيست

رفيقان قلب انسانند خدايا

بدون قلب چه گونه مي توان زيست

زخمي تر از هميشه از درد دل سپردن
سرخورده بودم از عشق در انتظار مردن
با قامتي شکسته از کوله بار غربت
در جستجوي مرحم راهي شدم زيارت
رفتم براي گريه رفتم براي فرياد
مرحم مراد من بود کعبه تو رو به من داد
اي از خدا رسيده اي که تمام عشقي
در جسم خالي من روح کلام عشقي
اي که همه شفائي در عين بي ريائي
پيش تو مثل کاهم تو مثل کهربائي
هر ذره از دلم را با حوصله زدي بند
اين چيني شکسته از تو گرفته پيوند
اي تکيه گاه گريه اي همصداي فرياد
اي اسم تازه من کعبه تو رو به من داد
من زورقي شکسته ام اما هنوز طلائي
طوفان حريف من نيست وقتي تو ناخدائي
بالاتر از شفائي از هر چه بد رهائي
اي شکل تازه عشق تو هديه خدائي
با تو نفس کشيدن يعني غزل شنيدن
رفتن به اوج قصه بي بال و پر پريدن
اي تکيه گاه گريه اي همصداي فرياد
اي اسم تازه من کعبه تو رو به من داد

 


در دنیای زندگی می کنیم که کسی خودش نیست. در دنیای که خودمان را برای هر کسی رنگی تازه می دهیم. شده ایم پر طاوس نر که وقتی از هم بازش میکند هزار رنگیم و انگاه که بسته شود تنها سیاهی دمی معلوم است.
به سوی یک رنگی بتازیم!!!

♡♡♡♡

 

تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست

♡♡♡♡

 

 

از دست رفیقان عقرب صفت دوستی با مار آرزوست.

♧♧♧♧

 

دوست آمد.دشمن به فریادم

 

برس!!!

 

♤♤♤♤

 

دوستی با مردم دانا  چو زرین کوزه ای است بشکند

 

یا نشکند آنرا توان پرداخت

 

دوستی با مردم نادان سفالین کوزه ای است

 

بشکند یا نشکند آنرا به دور انداخت

 

به کدامین جرم حکم صبر برایم صادر شد

 

جرم من عشق بود

 

◇◇◇◇

                                             


خدایا عاشقان را با غم عشق اشنا کن.

 

 

همدل و همنفسي نيست خدايا چه کنم 

همدمم جز تو کسي نيست   خدايا چه کنم

    از غم چرخ بلا    ناله سپردم     به نسيم 

 دست فرياد  رسي نيست     خدايا چه کنم

 

 

                                                                 

  غمش در نهانخانه ی دل نشیند


به نازی که لیلی به محمل نشیند


به دنبال محمل چنان زار گریم


که از گریه‌ام ناقه در گل نشیند


خلد گر به پا خاری، آسان برآرم


چه سازم به خاری كه در دل نشيند؟


پی ناقه‌اش رفتم آهسته ترسم


غباری به دامان محمل نشيند


مرنجان دلم را که این مرغ وحشی


ز بامی که برخاست مشکل نشیند


عجب نيست خندد اگر گل به سروی


كه در اين چمن پای در گل نشيند


به‌نازم به بزم محبّت که آنجا


گدایی به شاهی مقابل نشیند


طبيب، از طلب در دو گيتی مياسا


کسی چون ميان دو منزل نشيند؟

 

زنده یاد

بانو هایده

 

 


نمیدانم که باور میکنی یا نه . همه پروانه ها مردند و گلهای امیدم را تمام غصه ها خوردند . دلم هر لحظه می گوید تو را از دست خواهم داد . دلم هر لحظه می گوید تو را دادم به دست باد .

 

 

جنس دو پا نیرن وفا

 

دیروز های کسی را دوست داشتیم
این روزها دلتنگیم.
این روزها تنهاییم
تنها

تمام عمر ما به همین سادگی گذشت

 

 

شبی با قلیان گفتم:که ازجانم  چه میخواهی ؟

نوشت با خط دود خود:

به دردت میخورم گاهی

توبر من مینهی آتش که دردت را کنم تسکین!

من بیچاره میسوزم تو از حالم چه میدانی؟

 

 


بر نا رفیقان شرم باد.

 

 

چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهایست

ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشایست

رفیقان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردند

همه خود درد من بودند گمان بردند که همدردند

 

 

اگر به مقام وثروت رسیدی مست نگشتی مردی

اگر به فقر وذلت رسیدی خوار نگشتی مردی

مردی نبود فتاده ای را پای زدن

گر دست فتاده ای گرفتی مردی

طعنه بر خواری من ای گل بی خوار مزن

من به پای تو نشستم که چنین خوار شدم

 

                                                                                                  


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گالری تصاویر والپیپر زمود-تفریحی سرگرمی دانلودستان DollarFactory گیلنار aryatehranews روغن موتور